كى گفته تو مرده اى؟ تو و مرگ؟ اين حرف ها را نزن پيرمرد از تو بعيد است. تو نمرده اى، تو فقط خوابيده اى! پا شده اى رفته اى آن گوشه نه چندان شلوغ، نه چندان خلوت شهر براى خوابيدن.
خوابيده اى پيش نام آوران شهر و خوابيده اى و خوابيده اى!
•••
كِى شد يك سال؟ نگفتمت خواب، خواب مى آورد پيرمرد؟ نگفتمت چشم كه بستى، خواب كه رخنه كرد به جانت، شيرين مى شود به كامت؟ نگفتمت سر مگذار بر سينه خاك سرد، خاك سخت؟ چگونه خوابت برد در چينش سنگريزه و كلوخ؟ آهاى دروازه بان! دريبلت نكند اين خواب لعنتى؟ نگفتمت بترس از اين مهاجم بى رحم؟ چرا گفتمت اما تو خنديدى و بى لباس و دستكش پا سفت كردى روى خطِ خواب و خوابيدى و خوابيدى!
•••
خبرت هست كه در شهر چه ها مى گذرد؟ خبرت هست كه آش همان است و كاسه همان و كاسه ليسان همان؟! خبرت هست كه هنوز هم هشتِِ انديشه ها گروى نٍُه جهالت هاست؟ تو چه مى دانى در اين يك سال خواب آسوده ات چه ها كه نكشيده فوتبال اين سرزمين! خوابت خواب باد كه رفتى و خوابيدى مبادا نوشت باز نيش شود بر تن ناكسان. رفتى و خوابيدى، پس آسوده بخواب كه اينجا هم همه خوابند! خواب در خوابند و بيدارى پيشكش فرداى نيامده شان است.
نظرات شما عزیزان: